رادمانرادمان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه سن داره

رادمان باهوش من

سلام پسر زبلکم.   بابایی شیفت بود ما رفتیم خونه مامان جون. داشتم باهات  قایم باشک بازی میکردم. اردک کوچولوت رو توی دستام جا به جا میکردم و بعد توی یکی از دستام قایم میکردم، وقتی ازت میپرسیدم توی کدو دستمه  ، تو با دستای نازت دستی رو که توش بود نشون میدادی و میگرفتی.الهی قربون پسرم باهوشم بشم من. انقد ذوق کردم که به بابا جون و مامان جون هم نشون دادم. یه دفعه هم اردک رو که انداختم و گفتم تو کدوم دستمه تو اصلا به هیچ کدوم اشاره نکردی و به سمتی که اردک افتاده بود  نگاه کردی. آره مامان جون ماشاءاله باهوش و زبلی. دیشب خاله فاطی و مامان جون اینا رو دعوت داشتیم. کلی با عمو محسن بازی کردی و   بادهن باز و نازت به ...
29 بهمن 1390

رادمان فضوله

سلام پسر گلم.امروز صبح که چشمای نازتو باز کردی دنبالم گشتی وقتی چشمت به من افتاد طبق معمول شیرینترین لبخند دنیا رو زدی . الهی فدات بشم مامانی. بعد لباساتو تنت کردم و بهت گفتم داریم میریم خونه مامان جون.همچین ذوق کردی و  بال بال میزدی که نگو و نپرس. بابا جون و مامان جون از دیدنت کلی خوشحال شدن. باباجون بیرون نرفته بود که تو رو ببینه بعد بره. مامان جون هم کلی باهات بازی کرد. راستی اینم بگم وقتی مامان جون رو میبینی  دست و پا میزنی و میخندی بعدم صورت مامانی رو تو دستای نازت میگیری و با دهن کوچولوت لیس میزنی.مثل پیشی ها ....   فدات بشم. دیروز هم لباسهای بابانوئلی که خودم واست بافتم رو تنت کردم و با هم رفتیم خونه دائی حسین . ...
27 بهمن 1390

صبح به خیر عزیزکم

سلام پسرم. امروز که داشتم میومدم  سر کار ، چشمای قشنگتو باز کردی و  مثل همیشه به مامان خندیدی بعدم مه مه خواستی. بعد از خوردن شیر پوشکتو عوض کردم و اومدم . دلم پییشت مونده. همش نگرانتم پسرم. آخه چند روزه که پاهای کوچمولوت سوخته چون بیرون روی داشتی.کلی غصه خوردم پسرم. همش مراقبت کردم تا زود خوب بشی.فکر کنم داری دندون در میاری.
20 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد